کد مطلب:12356 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

هجرت به سوی حبشه
«و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا النبوئنهم فی الدنیا حسنة و لاجر الاخرة اكبر لو كانوا یعلمون» نحل/41

ترجمه: آنان كه مورد تسم قرار گرفتند. سپس در راه خدا هجرت كردند در این دنیا جایگاه نیكویی به آن می دهیم و محققا پاداش آخرت آنان اگر بدانند بزرگتر است.

آزار مشركان به مسلمانان در مكه شدت و شتاب گرفت، و بلاها و سختیهایی كه از این جهت به یاران رسول خدا (ص) می رسید آن حضرت را رنج می داد در حالی كه نمی توانست آنان را از این آزارها و سختیها در امان بدارد. از طرف دیگر اجازه و دستور هم از جانب خدا نداشت كه با مشركان به جنگ برخیزد. لذا با خیرخواهی و ملاطفتی كه نسبت به یاران خود داشت فرمود: خوب بود شما به مملكت حبشه می رفتید زیرا آنجا پادشاهی است كه در كشور او به كسی ظلم نمی شود، و آنجا سرزمین درستی و راستی است. آنجا بروید تا زمانی كه خداوند از این سختی و بلایی كه در آن قرار گرفته اید شما را نجات دهد.



[ صفحه 92]



با این راهنمایی پیامبر، گروه اول مهاجران به سوی حبشه رهسپار شدند. كسانی كه در این گروه هجرت كردند عبارت بودند از:ذ «رقیة» دختر پیامبر (ص) همراه با همسرش «عثمان بن عفان» و پسر دائیش «زبیر بن عوام». و از بنی هاشم «مصعب بن عمیر» پسر هاشم بن عبد مناف. و از بنی عبد شمس «ابو حذیفه» پسر «عتبة بن ربیعة» به همراهی همسرش «سهیلة» دختر «سهیل بن عمرو». از بنی زهرة كه دائیهای پیامبر بودند: «عبدالرحمان بن عوف». و از قبیله مخروم كه خویشان سببی مصطفی (ص) بودند: ابوسلمة، و پسر عمه مصطفی یعنی: برة، دختر عبدالمطلب با همسرش، ام سلمة، و «هند» دختر «زادالركب» كه پس از مجروح شدن ابوسلمة در جنگ احد و وفات او، پیامبر با هند ازدواج كرد.

كاروان مهاجران به حبشه در حالی كه با خانه های روزگار انس و جوانی و با خویشان و قبیله خود وداع می كردند از مكه فاصله گرفت و بسوی جنوب رهسپار شد. مسافران این كاروان از آن كه در راه عقیده و ایمانشان هجرت كرده اند رنج و سختی دوری از وطن و فراق یاران و خویشان برایشان سبك و آسان شده بود. آنان به جای خویشان و دوستانی كه در فراقشان غمین بودند، دوستان بزرگوار و همسفرها و برادرانی در راه دین و هجرت را برگزیدند.

سرزمین حبشه به گروه اول از مهاجران خوش آمد گفت. اما طولی نكشید كه حبشه از گروههای جدیدی از یاران مؤمن پیامبر نیز استقبال كرد. افراد این گروه عبارت بودند از: جعفر بن ابیطالب، عم مصطفی (ص) با هسمرش «اسماء» دختر «عمیس» و عمرو بن سعید بن عاص با برادرش «خالد» و عبدالله بن جحش پسر عمه پیامبر «امیمة» دختر عبدالمطلب به همراهی زوجه اش «رملة» دختر ابوسفیان مادر حبیبة دخترش، كه در حبشه او را به دنیا آورد. عامر بن ابی وقاص، و سكران بن عمرو همراه با زوجه اش «سودة» دختر «زمعة بن قیس» كه شوهرش را از دست داد، و پیامبر خدا پس از عام الحزن با او ازدواج كرد. عده مهاجران به هشتاد و سه مرد رسید كه همه از خانه های خود و اموال خود با حفظ دینشان راه مهاجرت در پیش گرفتند.

خبرها از حبشه به مكه آمد كه: مهاجران در آنجا دارای خانه و محل امنی شدند.مسلمانان در مكه قصیده «عبدالله بن حارث» مهاجر را باهم به آواز می خواندند:



[ صفحه 93]





یا راكبا بلغن عنی مغلغلة

من كان یرجو بلاغ الله والدین



كل امری ء من عبادالله مضطهد

ببطن مكة مقهور و مفتون



انا وجدنا بلاد الله واسعة

تنجی من الذل و المخزاة و الهون



فلا تقیموا علی ذل الحیاة و خز

ی فی الممات و عیب غیر مأمون



ترجمه: 1- ای سوار، نامه و پیام مرا به مردم آن شهر برسان، به آن كسی كه بسی می باشند و گرفتار قهر و سلطه و فتنه مشركانند.

3- ما بلاد خدا را بزرگ و وسیع می شماریم. بلادی كه بندگان خدا را از ذلت و نگون بختی و خواری نجات می دهد.

4- ای بندگان خدا به ذلت در زندگی و بدبختی در مرگ و عیب و عاری كه كسی از ملامت و شماتت آن در آخرت در امان نیست تن در ندهید.

خشم و كینه قریش باطنی و پنهانی شد. آنان دو تن از خردمندان خویش را به نام: عبدالله بن ابی ربیعة و عمرو بن عاص را به نمایندگی انتخاب كردند تا به حبشه روند. و بین نجاشی، پادشاه و مهاجران دور از وطن اخلال كنند و نزد او به سخن چینی و عیب جویی بپردازند تا نجاشی مهاجران را از خود دور سازد و از یاری به آنان خودداری و آنان را به قوم خودشان تسلیم نماید. قریش هدایایی ممتاز و قیمتی از بازارهای مكه را هم به عنوان رشوه به نجاشی و فرماندهان لشگر او به همراه این دو تن فرستادند. این دو با آن هدایا از مقابل چشم مصطفی (ص) و یارانش عبور كردند، و راه حبشه را در پیش گرفتند.

ابوطالب از خدعه این دو مرد نسبت به مهاجران كشور حبشه به اندیشه و هراس افتادند، با توجه به اینكه در میان مهاجران فرزندش جعفر و دو فرزند دخترش «برة» و «امیمة» و نوه برادرش عبدالله به نام «رقیة» یعنی دختر پیامبر و پسر عمش مصعب بن عمیر هم بودند. ابوطالب شعری را انشاء نمود به امید آنكه به گوش نجاشی برسد:



الا لیت شعری كیف فی النای جعفر

و عمرو، و اعداء العدو الارقاب



و هل نالت افعال النجاشی جعفرا

و اصحابه، اوعاق ذلك شاغب





[ صفحه 94]



تعلم ابیت اللعن انك ماجد

كریم فلایشقی لدیك المجانب



و انك فیض ذو سال غزیرة

ینال الاعادی نفعها الارقاب



ترجمه: 1- هان، ای كاش می دانستم كه جعفر و عمرو در شهر غریب و دور از وطن چگونه بسر می برند در حالی كه خویشان ما دشمنان ستمگری برای ما بوده وهستند.

2- ای كاش می دانستم كه آیا این مهربانیها و احسانهای نجاشی نصیب جعفر و یاران او شده است یا نافرمانی و فتنه ای در كار آمده است.

3- ای نجاشی، بلا و اندوه از تو دور باد. بدان كه تو انسان شریف و كریم و بزرگواری هستی كه هر كس خود را در پناه تو قرار دهد بیچاره و بی بهره نخواهد بود.

4- و بدان كه تو همچون رود نیل سخاوتمند و بخشنده ای، و صاحب احسانها و عطایای فراوانی كه دشمنان و دوستان هر دو از بركت آن استفاده می كنند.

قریش سران خود را برای مطالبی كه شنیده بود بحركت در آورد. و سخنگوی قبیله به گونه ریشخند و استهزاء چنین گفت: آیا صدای شیخ ما ابوطالب به مكر و توطئه عمرو و رفیقش نرسید؟ و اشعار او یا هدایایی كه آن دو به عنوان رشوه از مكه به سوی نجاشی و فرماندهان لشكرش بردند فایده و سودی نبخشید؟

دو نماینده قریش به حبشه آمدند، و ابتدا نزد سرداران سپاه رفتند. هر یك هدیه خود را گرفت و وعده نیكو داد. آنگاه به جانب نجاشی آمدند، و در پیشگاه او قرار گرفتند. هدایا را پیش روی او نهادند، و چنین گفتند: «ای پادشاه، غلامانی سفیه و نابخرد از قوم ما به كشور تو پناهنده شده اند. اینها از آئین قوم خود برگشته اند، و به آئین تو هم وارد نشده اند، بلكه دینی آورده اند كه خودشان آن را ساخته اند، كه نه ما آن را می فهمیم و نه تو. مردمان شریف قوم و قبیله اینان كه آباء و اعمام و قبایل خودشان می باشند ما را به جانب تو مأمور كرده اند كه درباره اینان با تو صحبت كنیم تا ایشان را به قوم و قبیله خودشان برگردانی. زیرا قوم و قبیله خودشان به وضع آنان آگاهترند، و به سرزنشها و اهانتهایی كه علیه آنان نموده اند داناتر.»

در این حال سران سپاه كه رشوه گرفته بودند درخواست این دو تن را تأیید نمودند، و به نجاشی گفتند: «ای پادشاه این دو راست گفتند. قوم اینان به تبهكاریشان داناترند. اینان را به این دو تن تحویل بده تا آنان را به بلاد و قومشان برگردانند».



[ صفحه 95]



تیم سخنان را گفتند، اما نجاشی از اینكه مهاجران را تحویل آنان بدهد پیش از آنكه درباره او بیندیشد، و مطالب آنان را بشنود خودداری نمود. و لذا فرمان داد تا افرادی از مهاجران را نزد نجاشی حاضر نمایند. آنان آمدند. از طرف نجاشی علمای دینی خود را به آن مجلس دعوت كرده بود در حالی كه كتابهای دینی خود را هم همراه آورده بودند.

نجاشی از مهاجران پرسید: چیست این دینی كه شما در جریان آن از قوم خود جدا شده اید و آنگه نه در آئین من داخل شده اید و نه در آئین دیگری از این ملتها؟

جعفر بن ابیطالب چنین پاسخ داد: ای ملك! ما قومی بودیم از اهل جاهلیت، بتها را عبادت می كردیم، و گوشت مردار می خوردیم، و گناهان زشت را مرتكب می شدیم. ما نسبت به خویشانمان جفا و ستم می كردیم، و به همسایگانمان بد رفتار بودیم. نیرومندان با ظلم و بیدادگری، ضعیفان ما را از بین می بردند.

ما با این وضع دبسیار بد زندگی می كردیم تا آنكه خداوند رسولی را از خود ما به سوی ما مبعثو گردانید؛ رسولی كه اصل و نسب او را كاملا می شناسیم، و او را به صداقت و امانت و پاكدامنی كاملا قبول داریم. او ما را به آفریدگار جهانیان دعوت كرده است تا او را به یگانگی بشناسیم، و او را عبادت كنیم، و بتها و سنگهایی را كه ما و پدرانمان عبادت می كردیم به كلی كنار بگذاریم. این پیامبر خدا را به راستگویی را كه ما و پدرانمان عبادت می كردیم به كلی كنار بگذاریم. این پیامبر خدا ما را به راستگویی و ادای امانت و رسیدگی و محبت به خویشان و رفتار نیك باغ همسایگان و خودداری از حرامها و خونریزیها امر كرده است. او ما را از گناهان زشت و گفتار نادرست و خوردن مال یتیم و تهمت به زنان پاكدامن نهی نموده است. ما را تشویق كرده است كه آفریننده یگانه را عبادت كنیم، و هیچ چیز را شریك او ندانیم. و ما را به نماز و روزه و زكات هدایت نموده است. ما او را تصدیق نموده و به او ایمان آورده ایم و به آنچه از جانب خدا آورده است از او پیروی كرده ایم. ما خدای یكتا را پرستش نموده ایم و هیچ چیز را شریك او ندانسته ایم. آنچه را كه او بر ما حرام كرده است حرام شمرده ایم، و آنچه را او برای ما حلال نموده است حلال دانسته ایم. اما قوم ما علیه ما به دشمنی برخاستند و ما را آزارها و شكنجه ها دادند.انواع تحریكها و فتنه ها را درمورد ما روا داشتند تا ما را از این دین حق به عبادت بتها برگردانند، و پلیدیهایی را كه ما قبلا روا می دانستیم حلال



[ صفحه 96]



بشماریم. وقتی كه آنها ما را مورد قهر و غضب خود قرار دادند، و ظلمها به ما كردند، و زندگی را بر ما تنگ نمودند، و جلو دینداری ما را گرفتند به سرزمین تو آمدیم، و پناه آوردن به تو را بر دیگران ترجیح دادیم، و علاقه مند شدیم كه خود را در حمایت تو قرار دهیم. اینك، ای پادشاه، امید و انتظار ما آن است كه در جوار تو مظلوم واقع نشویم.

نجاشی از جعفر بن ابیطالب پرسید: آیا مقداری از آنچه پیامبر شما از جانب خدا آورده است همراهداری كه برای ما بخوانی. جعفر آیاتی از سوره مریم را قرائت كرد. به مجرد آنكه این آیات ترجمه شد و به گوش و دل نجاشی نفوذ یافت چشم نجاشی از خشوع و تأثر پر از اشك شد. علمای دینی هم با توجه به مفاهیم و حقایق آن آیات اشكهایشات از دیده ها جاری شد و آنقدر گریستند كه اشكشان كتابهای دینی آنها را مرطوب ساخت.

سپس نجاشی در حالی كه خطابش متوجه دو نماینده قریش بود چنین گفت: این آیات را من شنیدم و آنچه را كه عیسی بن مریم (ع) آورده است هر دو از یك منبع نور خارج شده است. شما هر دو بروید. قسم به خدا كه من این مهاجران را به شما تسلیم نخواهیم كرد و ممكن نیست كه به آنان خیانت و خدعه شود. آن دو تن برگشتند. عبدالله ابی ربیعة كه پرهیزكارتر بود وقتی تواضع و خشوع نجاشی و علمای دینی را هنگام شنیدن آیات قرآن دید اضطراب گونه ای بر او هجوم آورد. و از آنكه این پادشاه به لحاظ غریبان دور از وطن، احسانش به مهاجران از قبیله قوم و خویشان نزدیكش بیشتر است، این موضوع او را شرمنده ساخت.

اما عمرو بن عاص از وضع و موقف نجاشی چیزی را احساس نكرد كه او را به نومیدی وادار سازد بلكه از حیله گری و فریبكاری كه داشت دوستش را به پی گیری حمله و ستیزه جویی تحریك می كرد. به رفیقش گفت: «قسم به خدا كه فردا برای نجاشی مطالبی را خواهم آورد كه ریشه مهاجران را از میان بردارد.» عبدالله در جواب او گفت: «این كارها را مكن زیرا اگر چه مهاجران با ما مخالفت كرده اند ولی اینان خویشانی زیاد دارند.» عمرو به انصراف و خویشتن داری رفیقش اعتنایی نكرد بلكه مانند كسی كه پاسخ او را اصلا نشنیده است گفت: به خدا قسم كه به نجاشی خبر خواهم داد كه اینان



[ صفحه 97]



معتقدند عیسی بن مریم بنده ای از بندگان خدا بوده است.

فردای آن روز به قصر نجاشی آمد، و اجازه ورد خواست. پس از كسب اجازه و ورود، با احترام و تحیت به پادشاه چنین گفت: ای ملك، این مهاجران در مورد عیسی بن مریم مطلب مهم و عجیبی را معتقدند. در پی آنان بفرست و راجع به اعتقادی كه در این باب دارند سؤال كن.

نجاشی فرمان داد تا جعفر بن ابیطالب را با یارانش از گروه مهاجران احضار كردند در حالی كه خدعه و نقشه عمرو را شنیده بودند. همگان بر آن شدند كه وقتی در باب عیسی از آنان سؤال شد جز آنچه را كه محمد مصطفی (ع) از وحی پروردگار جهانیان آورده است چیز دیگری در پاسخ نگویند.

وقتی كه مجلس رسمیت یافت نجاشی شروع به سخن كرد و پرسید: آیا شما درباره عیسی چه می گویید؟

جعفر پاسخ داد: ما به خدا سوگند در باب عیسی (ع) همان را می گوییم كه خدا فرموده است، و پیامبر خدا برای ما آورده است. عیسی (ع) بنده و فرستاده خداست. و وجودش حقیقتی از حقایق خداست كه آن را به مریم پاكدامن و حق پرست اهدا فرمود.

نجاشی دستش را دراز نمود و چوبی را از زمین برگرفت. آنگاه رو به جعفر و یارانش كرد و گفت: به خدا قسم كه عیسی بن مریم (ع) از حقیقتی كه تو در باب او گفتی پای فراتر ننهاد. بروید كه همه شما در مملكت من در آسایش و امنیت می باشید. هر كس كه به شما بی حرمتی كند جریمه خواهد شد. و من دوست ندارم كه كوهی از طلا داشته باشم در حالی كه فردی از شما را بیازارم.

سپس نجاشی رو به سران سپاه خویش كرد، و در حالی كه به دو فرستاده قریش اشاره می نمود گفت: «هدیه های این دو را به آنان برگردانید كه من هیچ نیازی به آن ندارم. زیرا در آن هنگام كه خدای آفریننده ملك و سلطنت مرا به من بازگردانید رشوه از من نگرفت كه من در این مملكت رشوه بگیرم. و خداوند مردم را مورد من مطیع نساخته است تا من آنان را در این كشور مطیع سازم.



[ صفحه 98]